فوریه 01

فرزند اشک

هنگامی که فتح‌علی شاه به اشارات پنهان و آشکار درباریان، از ارسال آذوقه و مهمات برای سپاهیان عباس میرزا که در جنگ علیه روس‌ها به فتوحات قابل ملاحظه‌یی دست یافته بودند، سر باز زد، سفیر وقت انگلیس در تهران، به لندن نوشت: «ایران هند نیست که محتاج ارسال لشگر باشد، اما درباریان‌اش آن‌قدر فاسدند که به پول سیاهی کشور را بر باد می‌دهند و البته شب را به راحتی سر بر بالین می‌نهند. شاه مملکت نه مناسب این مسند است نه مناسب خواهد شد. به عیش و عشرت مشغول است، اما برای دول غربی این‌گونه به‌تر است. فرزندش عباس میرزا البته شایسته است، اما اگر به پترزبورگ برسد، دیگر ایران از تسلط ما بیرون خواهد رفت، گرچه دشمنی قَدَر به ضعف بگراید، اما روسیه‌ی قدرت‌مند از ایران قدرت‌مند به‌تر است. لااقل ما و روس‌ها حرف هم‌دیگر را می‌فهمیم. تمام مساعی بنده این بوده که از پیروزی عباس میرزا پیش‌گیری کنم و مبالغ بسیاری هم خرج کرده‌ام تا شاه را مهر پسر از دل بیرون رود. اثربخش بوده. سپاه عباس میرزا در حال شکست است. شایسته است که صدر اعظم وقت، با گوش‌زد خدمات انگلستان به روس‌ها، دست آنان را از ولایت «افغان» کوتاه کند تا به تدبیر آن را از ایران جدا کنیم.»

بدیهی‌ست که متن اصلی به انگلیسی بوده، اما مترجم – که «نتیجه»ی کاتب ایرانی سفارت بوده – آن را به فارسی – در سال ۱۳۴۹ – برگردانده که در همان سال، در دوره‌ی جدید مجله‌ی «سیاه و سفید» – شماره ۳۷ – به چاپ رسیده، اما توسط ساواک توقیف شده است. اصل متن، که از روی نامه‌ی اصلی، نسخه‌برداری شده، سال‌ها در خانواده‌ی کاتب محفوظ مانده تا به مترجم رسیده است. مترجم نامه در شهریور ۱۳۴۹ توسط ساواک دست‌گیر و به زندان قصر منتقل شد، اما در اسناد به دست آمده از این زندان که پس از انقلاب ۵۷ به دست دولت انقلاب افتاد، نامی از «ادموند روحیان» نیامده و انگار این آدم اصلاً وجود نداشته، و مشخص است که به اشارتی سر به نیست شده.

اما برگردیم به قصه‌ی «عباس میرزا»: هنگامی که خبر مرگ او را به پدر تاج‌دارش دادند، چند قطره‌یی اشک ریخت و یک رباعی هم گفت و بعد به مجلس عیش شبانه رفت، و می‌دانیم که در آن مجلس، امر کرد که از دو چیز سخن نرود، اول ایران و دوم عباس میرزا. و این امر، تا سلطنت محمد شاه – فرزند عباس میرزا – مرعی بود و او حکم از ایران و عباس میرزا برداشت. کاتب دربارش نوشته است: «شاه ماضی، هنگام که از شاه بر تخت سخن می‌گفت، می‌گفت فرزند اشک! و هنگام که از کشور سخن می‌گفت، می‌گفت آن خاک، آن خاک! و به افسوس، به خاک شد.»

VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 8.5/10 (2 votes cast)
فرزند اشک (نبرد با دشمن ناپیدا ), ۸٫۵ out of 10 based on 2 ratings

نوشته ای از Farrokh

نوشتن دیدگاه

شما باید برای ارسال نظر وارد سایت شده باشید سپس نظر خود را ارسال نمایید .

2 visitors online now
0 guests, 2 bots, 0 members
Max visitors today: 3 at 12:54 am IRDT
This month: 17 at 05-14-2024 11:42 pm IRDT
This year: 76 at 02-01-2024 11:45 am IRST
All time: 194 at 01-11-2023 01:11 pm IRST